پیامبرسرشکسته
میان موعظه هایش پرسید ازچه رو زنده اید
میان یک عاشق فریاد کشید از برای عشق
هم همه درمیان مردم سکوت را شکست ومردمان گفتند
تو پیامبر دیوانه نبض زندگی را ازما گرفته ای
چه تردید سختی داشت
ما همه مرد ه ایم
زمان شلاق خاطره ها را می نوازد
وهمچنان شاعران مرده اند وشعر نیستی می سرایند
من ازجمع برخاستم و به دستان پیامبر بوسه زدم
و او به زخمهایش می خندید
و من می گریستم
آه......
دردندانستن مردم را می فهمید/درد می کشید
حتی یک شعر هم
اززبانم نمیرود
حافظ تلخ می گرید
هنوز کسی او را باور نمی کند
مهدی راجی
2/2/1391
نظرات شما عزیزان: